میگن تعداد آدما زیاده، اما تعداد قصه هاشون کمه. میلیارد میلیارد آدم داریم اما قصه های آدمیزاد شاید به قد یه شب تا صب پای صحبت مامان بزرگ نشستن و شنیدن حرفاشم نباشه. باز میگن یه سری قصه ها معمول تر از یه سری دیگه ن. بیشتر میشنوی و بیشتر زندگیشون میکنی. یه سری غریب ترن. کمتر اتفاق میفتن اما به هرحال قصه ن. رخ میدن. معمول ترین قصه رو اینجوری تعریف میکنن: یکی به دنیا اومد، زندگی کرد، مرد. قصه تموم شد. آره. به همین کوتاهی.

راسی! مگه این قصه زندگی همه مون نیس؟ میایم و میریم و تهشم هیچی. نگید چرا میگی تهش هیچی. خدایی هست. حساب و عقابی هست. تهش بالاخره یه چیزی هست. اگه یه سری مسائلو واسه خودمون حل نکنیم مطمئنم تهش هیچیه. اگه یه سری چیزا حل نشه، اون قصه درباره مام صادقه.

من مدت زیادیه که دارم به این مسائل فک میکنم. اول میخواسم مطلبی راجع بهش ننویسم. اما دیدم داره همه فکرمو مشغول میکنه. نشسم به یکی دو تا کردن و به پرسش کشیدن ذهنم. میدونم تو این سن و سال این سوالا طبیعیه. پس جلوی رژه رفتنشون تو ذهنمو نگرفتمو اجازه دادم قشنگ به بازیش بگیرن. بعد سعی کردم راجع بهش بخونم. با یه سری صحبت کنم و آخرشم به یه نتایجی رسیدم که هنوز خیلی مونده تا نهایی بشن.

میخوام ازتون یه سوال کنم. سی ثانیه بهش فک کنید و بعد برید خط بعدو بخونید. بدون جواب نرید خط بعد.

سوال اینه: مهم ترین سوالی که اگه به جوابش برسید از ته دل مطمئنید که زندگیتون بی ارزش و پست و حقیر و بی معنا نیس و تو این دنیای درندشت بی دروپیکر میتونید مطمئن باشید که وقتی نفستون میره و دیگه برنمیگرده از همه اون چه که بوده راضی هسین، اون سواله چیه؟

خوب فک کردید؟

حالا بذارید من براتون بگم. اول این که اگه نتونسید جوابی واسه این سوالتون پیدا کنید ینی مشکل اساسی دارید تو فلسفه وجودتون. اصن نمیدونید چرا هستید. چرا دارید بیخودی اکسیژن میسوزونید. چرا دارید میرید سر کار. درس میخونید و هزارتا کار دیگه. دوم این که اگه نتونسید یه سوال پیدا کنید که با اون بتونید همه زندگیتونو معنادار کنید اصن اشکالی نداره. آیه که نیومده یه سوال باشه. اینو من گفتم. حتی خود منم چن تا سوال گنده دارم که باید جواب داده بشن.

من میخوام تو این مجموعه نوشته ها که اسمشون با "مهم ترین سوال" مطرح میشه یکی یکی اینا رو بگم و توضیح خودمم درباره ش بنویسم. میخوام به افکارم نظم بدم و مرتبشون کنم و آخرشم اگه شد واسه خودم تبدیلش کنم به یه کتابچه کوچیک که همیشه همرامه و راهنمای کارام. سرتونو درد نمیارم و میرم سراغ سوالا.

اولیش اینه: آیا ما واقعی هستیم؟

دومیشم اینه: ما چن درصد حیوونیم؟

سومیش: آیا خدایی هست؟

چهارمیش: آیا زندگی معنایی داره؟

پنجمیش: مهم ترین ارزشای اخلاقی بشر چیان؟

به همه این سوالا تو نوشته های بعدیم جواب میدم. مخاطبشون بیشتر خودمم اما شاید بعدا به کار یکی دیگه م بیاد. شاید حتی بعدا به کار محمد 40ساله، محمد 50 ساله یا محمد 70ساله م بیاد. جواب این سوالا جوابای پویاییه. همه ش تغییر میکنه. اما داشتن یه جواب ناقص بهتر از نداشتن جوابه.

یه نکته جالبی که وجود داره اینه که به یه سری از این سوالا پدرای ما، شعرای ما، عرفای ما خیلی قشنگ جواب دادن. یه جوری که موقعی که آدم میخونتشون هیجان برش میداره.

حافظ میگه: حاصل کارگه و مکان این همه نیست

باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است

غرض آن است وگرنه دل و جان این همه نیست

یا

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

یا

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

یا مولوی که کمتر بلدشم:

آمده ام که سر نهم، عشق تو را به سر برم

ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم

آمده ام که ره زنم، بر سر گنج شه زنم

آمده ام که زر برم، زر نبرم خبر برم

اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم

قبل از این که زیادی از ماجرا پرت نشدم باتون خدافظی میکنم و تا نوشته بعدیم براتون آرزوی موفقیت دارم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

EDITOR پاسخ سوال سرگرمی برای کودک 10 ماهه بهشت شــیطآن کنکور 77 پرده زبرا Paris Saint Germain and Manchester City گروه ادبیات متوسطه اول چهاردانگه سبک زندگی