این که هیچ کدوممون کامل نیستیم اما باید کنار هم، با هم و برای هم زندگی کنیم. ما موجودات ناقصی هستیم که دوس داریم زندگی کاملی داشته باشیم؛ به این معنی که آدمای اطرافمون همه کامل باشن، اتفاقاتی که برامون میفته کامل باشه، تفریحاتمون کامل باشه، خونودامون کامل باشه و . . .
منظورم از کامل اینجا معنایی مقابل ناقصه. ما از نقص بدمون میاد. اما به نظرم باید همه قبول کنیم که ناقصیم. نه تو حرف، عملا باید قبول کنیم که ناقصیم. اگه کسی قبول کنه ناقصه اولین پیامد طبیعی این پذیرش چیه؟ این که نقصو برای محیطی هم که توش زیست میکنه میپذیره. به این معنا که کل جهان جهان ناقصی هست. انسجام در نقص، پیوستگی نقص؛ این ترکیبات شاید در نظر اول متناقض باشه اما حقیقتیه که ما داریم درونش نفس میکشیم. همه آدمای اطرافمون، همه اتفاقات اطرافمون و همه زندگیمون دارای نقصان هست. اگه اینو قبول کنیم زندگی خیلی افسرده تر، اما واقعی تر و پذیرفتنی تر میشه. تیره میشه اما کم تر رنج میکشیم.
اگه داشتید یه روز عصبانی میشدید مطمئن باشید که به خاطر نپذیرفتن نقصان زندگیه. کسی که نقص رو پذیرفته نه راحت تسلیم میشه، نه راحت عصبی.
درباره این سایت