چن روز پیش داشتم مطلبی میخوندم راجع به روش های نوین ماهی گیری و این که جدیدا روشی درست شده که یه قسمت بزرگ از دریا رو با یه قفس بزرگ میپوشونن و داخل اون قفس کلی ماهی هست. این قفس اونقدر بزرگه که ماهیا اصن احساس ناراحتی نمیکنن و از اول که به دنیا میان تا زمانی که صید میشن متوجه وجودش نمیشن. هر چن وقت یه بارم قسمتیشون رو صید میکنن و روز از نو و روزی از نو.

دیگه اصن به خوندن بقیه خبر ادامه ندادم. یهو یه ترس عظیمی تو خونم تزریق شد و تا دورترین نقاط سلولی بدنم رفت. میتونید تصور کنید که داشتم به چی فک میکردم. آیا واقعا ممکنه ما اون ماهیا باشیم؟ اگه باشیم میتونیم بفهمیم؟ اگه نباشیم چی؟آیا همین که میتونیم به این چیزا فک کنیم ینی اسیر نیسیم؟ اگه هستیم، راهی هست که ازش در بریم؟ اون ماهیا اگه بفهمن که اونجا اونجوری اسیرن میتونن فرار کنن؟ اصن اگه متوجه اسارتشون بشن باید فرار کنن؟ زندگی اونجوری ارزش زیستن داره یا نه؟ اگه بدونن که اسیرن، راهی هست که اون چن روز زندگیشونو باارزش تر کنن؟ ما تو چن تا قفس اینجوری اسیریم؟ قفس دین؟ قفس سنت های کهنه کرم خورده؟ قفس باورامون؟ قفس روابطمون؟ قفس اعتقاداتمون؟ از چن تاش میتونیم رهایی پیدا کنیم؟ چن تاش قفساییه که خود آدما به وجود آوردنشون؟

هزارتا از این سوالا تو ذهنم رژه رفت و مطمئن بودم جواب خیلیاشو هیچ وقت پیدا نمیکنم.

گاهی اوقات فقط با نوشتنه که خالی میشم، و فقط خوندن میتونه پرم کنه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Dillons Home Seville پنجره چوبی آرامــم کــن حرف‌هایم پلکان ریاضی ....... حضرت آيت الله سيد اصغر سعادت ميرقديم لاهيجي